همکاری، راز بقا؟
چی شد انسان خردمند بعد از یخبندان بزرگ منغرض نشد؟
علت بقای تنها انسان خردمند (هومو ساپینس) و انقراض سایر گونههای انسانی “همکاری” بوده و برای این همکاری نیاز به باور مشترک بوده تا بتوانند برای بقا به صورت جمعی، برای آینده برنامهریزی کنند، منابع را مدیریت کنند، اختلافات را حل و فصل نمایند و از ثبات اجتماعی خود اطمینان حاصل کنند.
بریده ای از کتاب “انسان خردمند” اثر یووال نوح هراری
صفحه ۱۴۹
ساختن اهرام
انقلاب کشاورزی یکی از بحثبرانگیزترین وقایع تاریخ است. بعضی طرفداران دوآتشه آن ادعا میکنند که این انقلاب بشر را در مسیر رفاه و ترقی قرار داد. دیگران آن را منجر به تباهی بشر میدانند و معتقدند که نقطه عطف سرنوشتسازی بود که باعث شد انسان خردمند همزیستی صمیمانه خود با طبیعت را رها کند و به سوی حرص و آز و از خودبیگانگی بشتابد. این مسیر، به هر سمتی که بود، راه برگشتی نداشت. کشاورزی جمعیت را به سرعت و از اساس افزایش داد که هر جامعه کشاورزی پیچیدهای اگر به شکار و گردآوری خوراک بازمیگشت دیگر نمیتوانست مثل سابق به بقای خود ادامه دهد. در حدود ۱۰ هزار سال پیش از میلاد، قبل از گذار به کشاورزی، زمین خانه ۵ تا ۸ میلیون خوراکجوی چادرنشین بود. در قرن اول میلادی، فقط یک تا ۲ میلیون خوراکجو باقی مانده بود (عمدتاً در استرالیا و آمریکا و آفریقا)، اما این تعداد هم در مقابل ۲۵۰ میلیون کشاورز جهان ناچیز جلوه میکرد.
تقریباً همه کشاورزان در ماندگاههای دائمی زندگی میکردند و فقط معدودی از آنها چوپان چادرنشین بودند. سکونت باعث شد قلمرو بیشتر مردم به طرز چشمگیری کاهش پیدا کند. شکارگران- خوراکجویان باستان معمولاً در سرزمینهایی به وسعت دهها و حتی صدها کیلومتر مربع زندگی میکردند. «خانه» برای آنها عبارت بود از تمام آن قلمرو، با تپهها و رودها و جنگلها و آسمان وسیعش. اما کشاورزان بیشتر روز خود را به کار در مزارع کوچک یا باغها میگذراندند و زندگی داخلیشان هم محدود بود به یک بنای چوبی یا سنگی یا کلی کوچک چند متری که خانه نامیده میشد. کشاورزی معمولی به این خانه تعلق خاطری بسیار قوی پیدا کرد. این انقلاب گستردهای بود که تأثیراتش از نظر روانی و معماری به یک اندازه بود. از آن پس، تعلق خاطر به «خانه» و جدایی از همسایگان به شاخص روانی موجودی بسیار خودمحورتر بدل شد.
قلمروهای جدید کشاورزی نه تنها بسیار کوچکتر از قلمروهای خوراکجویان باستان بود، بلکه بسیار مصنوعیتر هم بودند. شکارگر- خوراکجو، بجز در مورد به کارگیری آتش، تغییرات آگاهانه چندانی در سرزمینی که به آن پا میگذاشت به وجود نمیآورد. اما در مقابل، کشاورزان در جزیرههای بشری ساختگیای زندگی میکردند که با زحمت زیاد در طبیعت وحشی اطرافشان به وجود میآوردند. درختها را قطع میکردند، کانال حفر میکردند، دشتها را میسترند، خانه میساختند، زمین شخم میزدند و، در ردیفهای منظم، درخت میوه میکاشتند. زیستگاههای مصنوعی به وجود آمده فقط برای انسانها و گیاهان و حیوانات «خودشان» قابل استفاده بودند و اغلب به دورشان حصار و پرچین میکشیدند. خانوادههای کشاورز تمام تلاششان را میکردند تا علفهای هرز را ریشهکن کنند و حیوانات وحشی را دور نگه دارند. اگر مزاحمان به خانه هجوم میآوردند، به بیرون رانده میشدند. اگر سماجت میکردند، دشمن انسانی راهی برای انهدامشان میجست. قویترین وسایل دفاعی در اطراف خانه برپا میشد. از آغاز پیدایش کشاورزی تا به امروز، میلیاردها انسان- مسلح به ترکه و مگسکش، لنگهکفش و افشانهای سمی- جنگی بیامان را به راه انداختهاند علیه مورچههای سختکوش، سوسکهای بدجنس حمام، عنکبوتهای ماجراجو و سوسکهای مرگ که مدام به خانه مردم رخنه میکنند.
تقریباً در سراسر تاریخ، این محدودههای ساخت بشر همچنان بسیار کوچک و محصور در پهنه طبیعت وحشی باقی ماندند. کل مساحت زمین در حدود ۵۱۰ میلیون کیلومتر مربع است که ۱۵۵ میلیون آن خشکی است. تا سال ۱۴۰۰ میلادی، تقریباً همه کشاورزان، به همراه گیاهان و حیواناتشان، روی هم فقط ۱۱ میلیون کیلومتر مربع- یعنی ۲ درصد از مساحت زمین- را در اشغال خود داشتند. سایر نواحی یا خیلی سرد، یا خیلی گرم، یا خیلی خشک یا خیلی مرطوب، یا به هر شکل دیگری نامناسب برای کشت بود. این مقدار ناچیز ۲ درصد صحنهای را تشکیل میداد که تاریخ در آن پیش میرفت.
برای مردم ترک جزیرههای ساختگیشان دشوار بود. نمیتوانستند خانه و مزرعه و انبارهای غلاتشان را ترک کنند بدون این که خطر جدی مرگ را از سر بگذرانند. به علاوه، به مرور زمان، آنان مایملک بیشتر و بیشتری را اندوخته بودند- اشیائی که به راحتی قابل حمل نبودند و آنها را زمینگیر میکرد. کشاورزان باستان شاید در نظر ما بیاندازه فقیر جلوه کنند، اما مایملک یک خانواده کشاورز معمولی از کل یک قبیله خوراکجو بیشتر بود.
فرا رسیدن آینده
در حالی که فضا در جامعه کشاورزی کمتر میشد، زمان آن گسترش مییافت. خوراکجویان معمولاً وقت زیادی را با فکر کردن به هفته بعد یا ماه بعد هدر نمیدادند. اما کشاورزان در عالم خیال در سالها و دهههای بعد سیر میکردند. خوراکجویان آینده را نادیده میگرفتند زیرا فقط در پی رفع نیازهای فوریشان بودند و به سختی میتوانستند غذا را با بقی نگه دارند تا مایملکی برای خود بیندوزند. البته برنامهریزی برای آینده خود بودند. قطعاً آفریدن غارنگارههای شُووه و لاسکو و آلتامیرا قصدشان این بود که این نقاشیها تا چندین نسل بعد بمانند. اتحادهای اجتماعی و رقابتهای سیاسی اموری درازمدت بودند. اغلب سالها طول میکشید تا بتوان لطفی را جبران یا ظلمی را تلافی کرد. با وجود این، در اقتصاد یخور و نئور دوران شکار و خوراکجویی این گونه برنامهریزیهای طولانیمدت همیشه محدودیتهای آشکار خود را داشت. عجب که این مسئله خوراکجویان را از بسیاری از نگرانیها به دور میداشت. نگرانی بابت چیزهایی که نمیتوانستند بر آنها تأثیری بگذارند معنی نداشت.
انقلاب کشاورزی اهمیت آینده را به مراتب از آنچه بود بیشتر کرد. کشاورزان همواره میبایست به فکر آینده باشند و در خدمت به آن به سر ببرند. اقتصاد کشاورزی مبتنی بر چرخه فصلی تولید بود و ماههای طولانی کاشت و سپس دورههای کوتاه برداشت محصول را شامل میشد. ممکن بود کشاورزان به دنبال برداشت محصولی پربار شب را با نهایت جد و جهد جشن بگیرند، اما تقریباً یک هفته بعد دوباره در سپیدهدم بیدار میشدند تا به کار طولانی روزانه در مزرعه بپردازند. اگرچه غذای کافی برای امروز و هفته بعد و حتی ماه بعد وجود داشت، آنها باید به فکر سال بعد و سال بعد از آن هم میبودند.
نگرانی برای آینده نه فقط در چرخه فصلی تولید بلکه همچنین در سرشت اساساً ناپایدار نظام کشاورزی ریشه داشت. از آنجا که اغلب روستاها با پرورش چند نوع بسیار محدود گیاهان و حیوانات اهلی روزگار میگذراندند، در برابر خشکسالی و سیل و بیماریهای همهگیر قادر به دفاع نبودند. ناچار بودند بیش از مصرف خود تولید کنند تا ذخیرههای برای آینده داشته باشند.
صفحه ۱۵۳